بنای بی حواس من

ساخت وبلاگ
1/می توانید تصورش را بکنید؟آن شب من یک ملکه بودم با لباس سفید بلند،توری که پشت سرم کشیده می شد و تاج کوچک و براقی روی سرم.مهمان هایی که از صمیم قلب دوستشان داشتم و شاهزاده ای دست در جیب و خجول که با چشم های درخشان نگاهم می کرد .یک مهمانی کوچک و خودمانی،رقص ها و گل ها و هل هله ها ...همه اش برای ما بود،تمام تیک و تاک آن لحظه ها و خوشی های ریز ریز برای ما بود.2 بنای بی حواس من ...
ما را در سایت بنای بی حواس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aahandea بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1396 ساعت: 14:12

هر چی بیشتر می گذره 

هر چی بقیه از اینجا میرن،حتی قدیمیا 

من دلم می خواد بیشتر اینجا بمونم.

نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۶ساعت 0:27 توسط حَسنا|

بنای بی حواس من ...
ما را در سایت بنای بی حواس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aahandea بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1396 ساعت: 14:12